Monday, August 31, 2009

چشم هایم باز کنم یا نکنم؟

چشم هایم باز کنم یا نکنم؟
صورت رویایی توست که رنگ می گیرد پیش چشمانم
و صدای کودکانه ات که زنگ می زند در گوشهایم
چشم هایم باز کنم یا نکنم؟
کاش تمام اینها کابوسی سهمگین بود
کاش خواب بیداری بود و بیداری خواب
کاش من بودم به جای تو و تو به جای من
کاش...
چشم هایم باز کنم یا نکنم؟
اینجا افتاده ام بی رمق و دیوانه
و آنجا توی دست های کوچک و نحیفت سوزن فرو می کنند
خون می گیرند
خون می زنند
قاشق های شربت
و مشت مشت قرص
و چشم های درشت و سیاهت که می گردد بین روپوش هاو دستکش های سفید
چشم هایم باز کنم یا نکنم؟
مانده ام به چه کار می آیم
وقتی درد را نشود تقسیم کرد
و زخم را نشود به امانت گرفت
آه که این مرز های لعنتی جسم چه بی معنیند
چشم هایم باز کنم یا نکنم؟
انگشتهای باریکت روی ارگ کوچکت می لغزد
تو می رقصی
و پاهای من می لرزد
و نمی دانم که با شجاعتم چه کرده ام که نمی یابمش
با اینهمه عجیب است که امید همین جاست
امید که پیش از این می گریخت از من
و عجیب که اینهمه دور بوده ام پیش از این و اکنون نزدیکم
و عجیب که درس های بزرگ را عاقبت از کوچک ترین می آموزم
و تو باید بدانی
که فاصله ها پیش تمام عشق ما هیچند
و عشق چیز عجیبی است
نابینایی که چشم هایمان را باز می کند به تمامی

11 comments:

  1. امیدوارم خیالی نوشته شده باشه تا حقیقی
    اما به هر حال از نظر ادبی خیلی تاثیرگذار از آب دراومده

    ReplyDelete
  2. دعا می کنم حتما حتما خوب بشه، دلم براش یه ذره شده

    ReplyDelete
  3. منم دلم می خواست خیالی باشه
    ..
    ممنون شیوا جان.

    ReplyDelete
  4. امیدوارم که خوب بشه ... هر چه زودتر...تو هم برای من دعا کن ....
    .
    .
    لحظاتی هست که می دانیم میان ما و آنان که دوستشان داریم ، هیچ فاصله ای نیست

    ReplyDelete
  5. تلخ
    .
    .
    .
    گاهی فک می کنم دعا های من به جایی می رسن؟ بی تشویش این خیال اما دعا می کنم
    همین امشب
    لا به لای همین کلمه ها

    ReplyDelete
  6. حتما می رسن. ممنون از همه

    ReplyDelete
  7. این شعرت خیلی درگیرم کرد.... خیلی تلخ بود ... مثل همه ی این روزهای من.... بازم برات دعا می کنم

    ReplyDelete
  8. یکی بود که می گفت : عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

    ReplyDelete
  9. خبر سلامتي رو هر وقت به ما دادي خوشحال مي‌شويم

    ReplyDelete