Sunday, April 25, 2010

پست اخر

این وبلاگ به دلیل نامشخصی و برای همیشه تعطیل شد

Thursday, April 1, 2010

هدیه

آخر فکر من را نمی کنید؟
یک بار هم که شده
دلتان به رحم بیاید
چه کسی این کار را می کند آخر
چه کسی عشق را این طور داغ داغ
می پیچد در لفاف
می گذارد در صندوق پستی
بی هیچ زنهاری
وآنوقت من
با چشم های گود افتاده از بی خوابی
و موهای وز زده
و شانه های افتاده
ساعت دوازده و سی دقیقه ظهر
عشق را از بسته پستی شما بیرون کشیدم
حالا به همه چیزهایی که دارم و ندارم
یک جفت دست سوخته را هم
اضافه کنید

Wednesday, March 17, 2010

وان مواعید که کردی مرود از یادت...


یک سال دیگر هم گذشت و من هنوز در خم همان کوچه ام...

Sunday, February 28, 2010

در صحبت بي عقلان ، فرزانه چنين بايد؟

کرم شبتاب و بوزینگان
آورده اند که جماعتی از بوزینگان در کوهی بودند . چو شاه سیارگان به افق مغربی خرامید و جمال جهان آرای را به نقاب طلا بپوشانید، سپاه زنگ به غیبت او بر لشگر روم چیره گشت و شبی چون کار عاصی روز محشر در آمد، باد شمال عنان گشاده و رکاب گران کرده ، بر بوزینگان شبیخون آورد. . بیچارگان از سرما رنجور شدند. پناهی می جستند که ناگاه براعه ای ( کرم شبتابی ) دیدند در طرفی افکنده. گمان بردند که آتش است. هیزم بر آن نهادند و می دمیدند
برابر ایشان مرغی بود بر درخت. بانگ می زند که آن آتش نیست. البته بدو التفات نمی نمودند. در این میان مردی آنجا رسید. مرغ را گفت: "رنج مبر که به گفتار تو یار نباشند و تو رنجور گردی و در تقویم و تهذیب چنین کسان سعی پیوستن همچنان است که کسی شمشیر بر سنگ آزماید و شکر در زیر آب پنهان کند. " مرغ سخن وی نشنود و از درخت فرود آمد تا بوزینگان را حدیث براعه بهتر معلوم کند. بگرفتند و سرش جدا کردند
کلیله و دمنه

Wednesday, February 17, 2010

بهتر از این

می فکن بر صف رندان نظری بهتر از این،
بر در میکده می کن گذری بهتر از این

درحق من لبت این لطف که می فرماید،
سخت خوب است ولیکن قدری بهتر از این

آنکه فکرش گره از کار جهان بگشاید
گو در این کار بفرما نظری بهتر این

Thursday, January 7, 2010

غیبت صغری

حوصله ندارم. می خوام یه مدت تعطیل کنم وبلاگو. شاید یه هفته. شاید یه ماه. شایدم بیشتر. توی این مقطع همه چیز بی فایده به نظر می رسه. حتی نوشتن