Saturday, August 22, 2009

هوم؟

خیلی وقته که دیگه کتاب نمی خونم. یا اگر بخونم حتما یکی از این چنداس: یا فیه مافیه، یا حافظ یا مقالات شمس . مثل قدیمیا که دو تا کتاب ، یه حافظ و یه شاهنامه ، سر تاقچه شون گذاشته بودن و هی می خوندنش

به جای کتاب وبلاگ می خونم یا فیلم می بینم. اینهمه وبلاگ. ... اووووه.... این همه وبلاگ برای چی؟ برای کی؟
بعضی ها الحق خیلی با استعدادن. بعضی ها هم کامنت های پای نوشته هاشون از خود نوشته هاشون جالب تره. ولی اینهمه درد دل رو کی می خونه؟ اینهمه جزئیات؟ اینهمه حرف؟ اینهمه عشق؟ این همه نویسنده... شاعر... عاشق
یادمه یکی استادامون سال اول یک عکس بهمون نشون داد از یه منظره. بعد پشت بندش نقاشی آبرنگی رو که خودش کشیده بود از اون منظره بهمون نشون داد. بعد گفت آدم هیچ وقت نمی تونه بفهمه قضیه چیه . که این همه زیبایی اون بیرون هست – چه ما ببینیم چه نبینیم- و ما یه بخشی شو می بینیم. یا این همه زیبایی برای اینه که ما ببینیم و همش همینیه که ما می بینیم و به غیر اینی که ما می بینیم دیگه چیزی نیس
هنوز وقتی یادم می افته تنم مور مور میشه.

2 comments:

  1. به جز کتاب نخوندن...مابقی اوهوم!ا

    ReplyDelete
  2. یاد لقایی افتادم و آبرنگاش
    .
    .
    .
    این حسو منم دارم وقتی مردم رو می خونم
    اینهمه عشق و درد دل

    ReplyDelete