از حالم می پرسی
مثل اون بعد از ظهر پاییزیم که با هم رفتیم خارج شهر
بیات ترک گوش می کردیم
و بین پیچ های جاده و درختها و رودخانه دنبال جایی می گشتیم برای نشستن
جا پیدا نشد
همه حاشیه رودخانه و جاده در مالکیت این و آن بود
ما هیچ وقت جا نداشتیم
همیشه داشتیم می گشتیم
...و نمی رسیدیم
az koochooloo che khabar...khube...barash doa mikonam kheili ziad va delam barash tang shode...
ReplyDeleteچه حس خوبی داشت ... خیلی خیلی ...چقدر کوتاه و مختصر تونستی حس رو منتقل کنی
ReplyDeleteسلام
ReplyDeleteنوشته های جالبی داری دوست خوب. من یکی از اوها رو توی وبالگم می گذارم البته با ذکر منبع!اگه اشکالی نداره. حسام صفحه تو رو به من معرفی کرد. شاد زید
ممنون و به بلاگ من خوش اومدین! در اون مورد هم مشکلی نیست
ReplyDelete