روی وایت برد کوچکی که توی خانه داشتیم نوشته بود
غم نا امیدی من مگر ان زمانی بدانی * که برون روی ز باغی و گلی نچیده باشی
من برایش جواب نوشتم که
چو به باغ بر در آیی و گلی نچیده باشی* گل یاد و خاطر گل به روان کشیده باشی
نه گلی برای چیدن به جهان شکفته باشد* عجبم که تو چنان گل به کدام باغ دیده باشی
...
شانزده سالم بود. .. احمق بودم
ای کاش شانزده ساله بودی و همچنان ... و امیدوار
ReplyDeleteموزیک خوب بود
ReplyDeleteنمیشه گفت احمق بودی
ReplyDeleteواقعا نمیشه گفت
از کجا معلوم الانمون احمق نباشیم
ممنون از تعریف (موزیک)!ا
ReplyDelete...
اون موقع احمق بودم
از این نظر که نمی فهمیدم چی میگه
الان احمقم همچنان
برای این با اینکه همه اینها رو می دونستم
بازم همونجایی هستم که اون بود
ممنونم از لطفت
ReplyDeleteمخالف چرا؟ باعث افتخارِ