Wednesday, July 8, 2009

بای سیکل ران

امروز از یکی دیگر از مزایای زندگی در این سوی آب بهره مند شدم: دوچرخه سواری
به عنوان یک دختر و در مرحله دوم یک طراح شهری، بسی تاسف خوردم که ما اونجا از این کارا نمی تونستیم بکنیم. البته این حرف الان خیلی مسخره به نظر میاد چون در این شرایط این قائدتا آخرین چیزیه که باید براش تاسف خورد واینکه من یکی انقدر تاسف خوردم که کم کم دارم تبدیل به یک بوطیمار تمام عیار می شم

4 comments:

  1. دو تا نکته جالب داشت اول اینکه تو اونجا هم اول باید شما با این واقعیت روبرو بشید که یه دختر هستید
    من فکر میکردم این فقط مختص جهان سومه
    .
    نکته دوم اینه که اینجا ممکنه نتونید دوچرخه سواری بکنید ولی میتونید تو خیابون شعار بدید ، سطل اشغال آتیش بزنید و حتی کشته بشید
    منظورم اینه که اینجا میتونید آرمان داشته باشید هرچند خیلی مسخرس ادم تو سال 2009 آرمانش جمهوری باشه یا یه چیزی تو این مایه ها

    ReplyDelete
  2. خیلی باهاس ببخشین اما قائدتا= قاعدتا
    و بوطیمار= بوتیمار

    ReplyDelete
  3. طازه سبر کنین یه چند صال دیگه هم که اینجا بمونم دیکته ام بحتر هم میشه
    ;)

    ReplyDelete
  4. هتما حمینتوره!م
    :)

    ReplyDelete