Sunday, February 28, 2010

در صحبت بي عقلان ، فرزانه چنين بايد؟

کرم شبتاب و بوزینگان
آورده اند که جماعتی از بوزینگان در کوهی بودند . چو شاه سیارگان به افق مغربی خرامید و جمال جهان آرای را به نقاب طلا بپوشانید، سپاه زنگ به غیبت او بر لشگر روم چیره گشت و شبی چون کار عاصی روز محشر در آمد، باد شمال عنان گشاده و رکاب گران کرده ، بر بوزینگان شبیخون آورد. . بیچارگان از سرما رنجور شدند. پناهی می جستند که ناگاه براعه ای ( کرم شبتابی ) دیدند در طرفی افکنده. گمان بردند که آتش است. هیزم بر آن نهادند و می دمیدند
برابر ایشان مرغی بود بر درخت. بانگ می زند که آن آتش نیست. البته بدو التفات نمی نمودند. در این میان مردی آنجا رسید. مرغ را گفت: "رنج مبر که به گفتار تو یار نباشند و تو رنجور گردی و در تقویم و تهذیب چنین کسان سعی پیوستن همچنان است که کسی شمشیر بر سنگ آزماید و شکر در زیر آب پنهان کند. " مرغ سخن وی نشنود و از درخت فرود آمد تا بوزینگان را حدیث براعه بهتر معلوم کند. بگرفتند و سرش جدا کردند
کلیله و دمنه

3 comments:

  1. جالب بود. ای ول کلیله و دمنه هم داری اونجا؟ یا کلیله و دمنه رو حفظی (چشمک)

    ReplyDelete
  2. لذت بردیم
    ممنون از حسن انتخاب شما

    ReplyDelete
  3. chenin bayad??

    man ba harekati ke morgh karde movafegham
    la aghal talshesho karde
    ***

    ReplyDelete