Monday, October 26, 2009

The Bridges of Madison County


مریل استریپش محشر بود! هر چند کلینت ایستوودش اصلا به مذاق من خوش نیومد. نمی دونم چرا من کلا با این کلینت مشکل دارم. عجیبه که حتی وقتی اون کلاه گانگستریش سرش نیست من اون کلاهو روی سرش می بینم

Thursday, October 22, 2009

living systems


این کتاب به همه معماران منظر عزیز توصیه می شه. مجموعه ای از آخرین پروژه های منظر در اون جمع آوری شده و بیشتر به مسائل فنی ، جزئیات اجرایی و ارزش های محیط زیستی پروژه ها توجه شده . این کتاب در تغییر دید شما به معماری منظر از گل و گلکاری صرف ! به روش موثر کنترل منابع و حفظ محیط زیست نقش عمده ای بازی خواهد کرد

Saturday, October 17, 2009

خون دل

می زنم روی صفحه که: چه طوری؟
تایپ می کند به فنگلیسی که : که خوبم
می دانم که خوب نیست
می دانم که غمگین است
حتی با این همه فاصله
حتی بعد از این همه دوری
حتی با این که نمی بینمش
می نویسد: ما که همیشه غم و غصه داریم. چیز مهمی نیست
تو بگو. شازده کوچولو خوب است؟
می گویم بهتر است
قیافه شازده کوچولو می آید جلوی چشمم. کز کرده جلوی تلویزیون. پاهایش درد می کند. من قلبم دارد می آید توی دهنم
می گویم: من را ولش. چرا ناراحتی؟
می دانم چرا ناراحت است. به خودم می گویم: کرم داری؟
می نویسد: چیز مهمی نیست
بعد بحث را عوض می کند: امروز زلزله آمده.. چهار ریشتر. خلاصه حلالمان کن
یک شکللک می فرستم: ادمک زرد با چشمهای از حدقه آمده و دهان باز
همزمان خودم هم شکل همان شکلک می شوم
فکر می کنم که باید دلم بریزد پایین
مثل همان موقع که توی بم زلزله امد
ولی نمی ریزد پایین
دیگر به گمانم سر جایش نیست اصلا که بخواهد بریزد یا نریزد
می خوانم توی یک صفحه دیگر که برای اینکه مردم نتوانند ماهواره ببینند پارازیت انداخته اند
انقدر قوی که مردم از امواج ماکرویو احساس گرما می کنند
شوهر خواهرم می خندد و می گوید زندگی اسان می شود. قوری را می گذاری روی میز خودش جوش می آید
من دهنم کج می شود. یک چیزی بین خنده و گریه

Friday, October 16, 2009

بعد از این دست من و زلف چو زنجیر نگار

به هزار جاست دلم امشب
امشب به هزار حلقه در
به هزار حلقه دربند
در بند زلفی

Tuesday, October 13, 2009

lovers

می خواست عوضش کند
می خواست از توی کاغذ سفید بزرگی که او بود یک آدمک ببرد و رنگش کند
او نمی خواست ولی
که بریده شود
که رنگ شود
که کاردستی او باشد
بی فایده بود اما
با خودش فکر می کرد که همه شان مثل هم بودند
چه آن موقعی که به زور می خواستند ببرندش عقب
چه حالا که به زور می خواستند ببرندش جلو
در هر دو صورت او نبود
برای همین درست همان موقعی که هر کس با خودش گلاویز بود
از میانه گریخته بود

Wednesday, October 7, 2009

سلوک

از حالم می پرسی
مثل اون بعد از ظهر پاییزیم که با هم رفتیم خارج شهر
بیات ترک گوش می کردیم
و بین پیچ های جاده و درختها و رودخانه دنبال جایی می گشتیم برای نشستن
جا پیدا نشد
همه حاشیه رودخانه و جاده در مالکیت این و آن بود
ما هیچ وقت جا نداشتیم
همیشه داشتیم می گشتیم
...و نمی رسیدیم

Sunday, October 4, 2009

پایان نامه

حرص می خوریم
خون دل می خوریم
درس می خونیم
تو سر خودمون می زنیم
پایان نامه می بندیم

آب حوض می کشیم
پیرزن خفه می کنیم
خلاصه همه جوره در صحنه ایم