Monday, August 31, 2009

چشم هایم باز کنم یا نکنم؟

چشم هایم باز کنم یا نکنم؟
صورت رویایی توست که رنگ می گیرد پیش چشمانم
و صدای کودکانه ات که زنگ می زند در گوشهایم
چشم هایم باز کنم یا نکنم؟
کاش تمام اینها کابوسی سهمگین بود
کاش خواب بیداری بود و بیداری خواب
کاش من بودم به جای تو و تو به جای من
کاش...
چشم هایم باز کنم یا نکنم؟
اینجا افتاده ام بی رمق و دیوانه
و آنجا توی دست های کوچک و نحیفت سوزن فرو می کنند
خون می گیرند
خون می زنند
قاشق های شربت
و مشت مشت قرص
و چشم های درشت و سیاهت که می گردد بین روپوش هاو دستکش های سفید
چشم هایم باز کنم یا نکنم؟
مانده ام به چه کار می آیم
وقتی درد را نشود تقسیم کرد
و زخم را نشود به امانت گرفت
آه که این مرز های لعنتی جسم چه بی معنیند
چشم هایم باز کنم یا نکنم؟
انگشتهای باریکت روی ارگ کوچکت می لغزد
تو می رقصی
و پاهای من می لرزد
و نمی دانم که با شجاعتم چه کرده ام که نمی یابمش
با اینهمه عجیب است که امید همین جاست
امید که پیش از این می گریخت از من
و عجیب که اینهمه دور بوده ام پیش از این و اکنون نزدیکم
و عجیب که درس های بزرگ را عاقبت از کوچک ترین می آموزم
و تو باید بدانی
که فاصله ها پیش تمام عشق ما هیچند
و عشق چیز عجیبی است
نابینایی که چشم هایمان را باز می کند به تمامی

Sunday, August 30, 2009

Bucket List


You measure yourself by the people who measure themselves by you

Friday, August 28, 2009

It seems to me the problems you worry yourself sick about never seem to materialize. It's the ones that catch you unexpectedly on a Wednesday afternoon that knock you sideways.

Wednesday, August 26, 2009

امروز

امروز چطور از خواب بلند شدید؟
با جارو
کی؟
دوازده ظهر
دیشب کی خوابیدید؟
چهار صبح
نتیجه؟
درد گرفتن سر ، اعصاب خورد و خاکشیر، اخلاق گند
.
پانوشت یک: بحث قبلی در اولین فرصت ادامه پیدا می کنه. دارم مغزمو گرم می کنم.
پانوشت دو: یه جمله خوب توی یک وبلاگ خوندم که حیفم اومد اینجا ننویسم. از این قرار
A professional writter is an amteur who didn't quite-Richard Bach

Sunday, August 23, 2009

بحث کنیم

رسیدم به پستی که قولش را داده بودم. ان هم بعد از کلی کلنجار با خودم. و سر اخر تصمیم گرفتن که به جای جواب دادن به هر نوع سوالی به طریقه سقراطی بحثی را مطرح کنم و هم مورد سوال قرار بگیرم وجواب بدهم و هم بپرسم و جواب بشنوم
در این پست ، از یکی از دوستان این کامنت( حالا فهمیدی کی راست می گه کی دروغ!؟ انوقت می خوای چه کار کنی؟) را دریافت کردم. که یک سوال ساده بود. خواندن یک سوال ساده که نویسنده اش را نمی شناسی در نوع خود بسیار جالب است. چون امکان هیچ پیش داوری را نداری و در نتیجه می توانی سوال را هرجور – چند جور بخوانی و برایش دنبال جواب بگردی
عزیزanonym!
جالب بود که سوالت چند وقت بودکه توی خره خره خودم گیر کرده بود و نمی توانستم بیانش کنم و شاید برای همین بحث تاریخ خوانی را پیش کشیدم.
می شد این طور سوالت را تعبیر کرد: که درست/غلط وجود دارد وعده ای به آن اگاه تر از دیگرانند. اما چون این عده کمند ، جامعه عمل پوشاندن به آن ناممکن است (چون به قول تو همه به جمع بندی نرسیده اند) پس "درست ایده ال" را می گذاریم کنار و" غلط امکان پذیر" را می پذیریم تا وقتی که همه به آگاهی برسند
می شد این طور تعبیرش کرد که: که درست / غلط اصلا وجود ندارد. و" درست" همان چیزی است که برای اکثریت مردم قابل درک و توجیه است . از پیش تعیین شده نیست . نزد فرد یا افراد خاصی نیست. درست همان چیزی است که برای عقل جمعی مردم در یک زمان و مکان خاص قابل پذیرش است
اینجا می خواهم پستم را نیمه کاره بگذارم و جواب بگیرم. از هر کسی که این پست را می خواند. اما این بحث را ادامه می دهم. قبلش توجه دوستان را جلب می کنم به اینکه صرفنظر اینکه درست/غلط چیست همه ما باید همواره به دنبال این باشیم که سوال ها و تضاد های دورنیمان را پیدا کنیم و به جای فرار کردن برایش جواب پیدا کنیم: اگر این تضاد ها ( سایه روشن ها) را در مقیاس کوچک حودمان ببینیم وقتی در مقیاس
بزرگ جامعه با ان روبرو شدیم وحشت نمی کنیم . به سادگی قضاوت نمی کنیم .
یک چیز دیگر ...سعی کنید تا موضوع را هم به صورت مجرد و هم به صورت واقعی و منطبق بر شرایطی که در آن هستیم ببینید.

Saturday, August 22, 2009

هوم؟

خیلی وقته که دیگه کتاب نمی خونم. یا اگر بخونم حتما یکی از این چنداس: یا فیه مافیه، یا حافظ یا مقالات شمس . مثل قدیمیا که دو تا کتاب ، یه حافظ و یه شاهنامه ، سر تاقچه شون گذاشته بودن و هی می خوندنش

به جای کتاب وبلاگ می خونم یا فیلم می بینم. اینهمه وبلاگ. ... اووووه.... این همه وبلاگ برای چی؟ برای کی؟
بعضی ها الحق خیلی با استعدادن. بعضی ها هم کامنت های پای نوشته هاشون از خود نوشته هاشون جالب تره. ولی اینهمه درد دل رو کی می خونه؟ اینهمه جزئیات؟ اینهمه حرف؟ اینهمه عشق؟ این همه نویسنده... شاعر... عاشق
یادمه یکی استادامون سال اول یک عکس بهمون نشون داد از یه منظره. بعد پشت بندش نقاشی آبرنگی رو که خودش کشیده بود از اون منظره بهمون نشون داد. بعد گفت آدم هیچ وقت نمی تونه بفهمه قضیه چیه . که این همه زیبایی اون بیرون هست – چه ما ببینیم چه نبینیم- و ما یه بخشی شو می بینیم. یا این همه زیبایی برای اینه که ما ببینیم و همش همینیه که ما می بینیم و به غیر اینی که ما می بینیم دیگه چیزی نیس
هنوز وقتی یادم می افته تنم مور مور میشه.

Friday, August 21, 2009

اَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِیْ بِیْ

یحیی علیه السلام بسیار گریستی . یحیی به عیسی گفت که تو از مکرهای دقیق قوی ایمن شدی که چنين میخندی. عیسی گفت که تو ازعنایتها و لطفهای دقیق لطيف غریب حق قوی غافل شدی که چندینی میگریی.
ولییّ از اولیاء حق درین ماجرا حاضر بود، از حق پرسید ازین هر دو کرا مقام عالیترست؟
جواب گفت که اَحْسَنُهُمْ بِیْ ظَنَّاً یعنی اَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِیْ بِیْ من آنجاام که ظن بندۀ منست. به هر بنده مرا خیالیست و صورتیست هرچ او مرا خیال کند من آنجا باشم . من بندۀ آن خیالم که حق آنجا باشد. بیزارم ازان حقیقت که حق آنجا نباشد، خیالها را ای بندگان من پاک کنید که جایگاه و مقام منست.
اکنون تو خود را میآزما که ازگریه و خنده از صوم ونماز و از خلوت و جمعیت و غيره ترا کدام نافعترست و احوال تو بکدام طریق راستتر می شود و ترقیّت افزونتر آن کار را پیش گير.

Saturday, August 8, 2009

سیاست لعنتی و زندگی نکبتی

یک :حالم ازسیاست به هم می خورد و حالا راست افتادیم تو شرایطی که نوشتن از هر چیزی به جز سیاست به نظر بی معنی میاید! اه! لعنتی
دو: یک جمله خیلی خوبی از یک آدم خیلی خوبی که الان اصلا یادم نمی آید کی بوده می گوید که " وقتی مردم زیاد از سیاست حرف بزنند یعنی سیاست مدارها کارشان را خوب انجام نمی دهند" یا یک چیزی توی همین مایه ها! البته حتی همین جمله هم الان بسیار بی معنی به نظر میاید چون که ما اصلا توی مملکتمان سیاستمداردرست وحسابی نداریم که بخواهد کارش را خوب یا بد انجام دهد و برای همین مردم هر هفتاد، سی ، یا کسی چه می داند شاید از این به بعد هر ده سال یک بار باید انقلاب کنند تا اوضاع درست بشود . چنانکه بر عکس همه جای دنیا که جز عده معدودی ، کسی نمی داند که در مملکتش اوضاع چگونه است و چه کسی آن را اداره می کند، توی کشور ما -به غیر از عده معدودی که در حکومت یا در حواشی ان هستند -همه مردم می دانند که در مملکت چه می گذرد و اوضاع چگونه است.البته این در نوع خودش بسیار عجیب است و همین من را وادار می کند که فکر کنم یک روزی در دنیا تاریخ کشور من را به عنوان یک نمونه ویژه توی دانشگاه ها تدریس خواهند کرد
سه: من یک معمارم(!) و کارم ساختن خانه برای مردم است نه چیز دیگر! ولی این روزها انگیزه زیادی دارد در من زنده می شود که یک دور تاریخ مملکتم را از زمان چند سال مانده به انقلاب تا حالا بخوانم تا تهش را در بیاورم و بفهمم که کی به کی است و یا به عبارتی چطور شد که اینطور شد و بالاخره ما تا کی با دهانمان سرویس بشود تا بتوانیم یک جایی توی همان مملکت قراضه خودمان یک زندگی نیمه راحت داشته باشیم. اگر دسترسی به منابع لازم - که به نظر من بهترینش روزنامه های آن زمان است- داشتم در اسرع وقت این کار را می کردم ولی ندارم بنابراین فعلا به همان کار خانه سازی مشغول می شوم
چهار: حالا می خواهم مستقیما کمی امید به شما تزریق کنم و بگویم که درست است که من دارم حرص می خورم و شما هم دارید حرص می خورید ولی زیاد اعصاب خودتان را خورد نکنید! زندگی در آن نقطه جغرافیایی و تاریخی، هرچند که حرص آدم را در میاورد ولی یک خوبی بزرگ دارد و ان اینکه انقدر همه مان فکر کرده ایم و می کنیم که مغزمان دارد از توی دهن و دماغمان می زند بیرون و این یعنی تکامل و کسی چه می داند شاید بچه های ما باهوش تر از بچه های بقیه شهروندان دنیا از کار در بیایند و گل جدیدی به سرمان بزنند که قبلا کسی به سرمان نزده باشد

Wednesday, August 5, 2009

یاد آر زشمع مرده آر

اي همره تيهِ پور عمران
بگذشت چو اين سنين معدود،
و آن شاهد نغز بزم عرفان
بنمود چو وعدِ خويش مشهود،
وز مذبح زر چو شد به كيوان
هر صبح شميم عنبر و عود،
زان كو به گناهِ قوم نادان
در حسرت روي ارض موعود،
بر باديه جان سپرده ، ياد آر

Saturday, August 1, 2009

خیال ها کم نیست

دو کس را پرسی، دو در دو چند است؟ هر دو یک جواب گویند بی مخالفت. زیرا اندیشه کردن آن آسان است. چون بپرسی هفت در هفت چند است؟ و یا هفده در هفده؟ خلاف کنند آن دو عاقل، زیرا اندیشه ای آن دشوار است.
و عقل خود حجت خدای است. ولیکن چون بر وجه استعمال نکنی متناقض مینماید.
مثلا صد کس در میان آفتاب ایستاده اند با چشم های روشن. شخصی از دور میآید سوی ایشان تنها و دهلی میزند و رقصی میکند. میان ایشان خلافی نرود. اما اگر در شب تاریک و ابر این بانگ دهل بیاید، صد خلاف پیدا شود میان ایشان. یکی گوید لشکر است. یکی گوید ختنه سور است الی آخر...
فهم اگر متردد نشدی، در اشارات و عبارات خلاف نکردندی و از نصوص یک معنی فهم کردندی.
خیال ها کم نیست. از خود بر میانگیزی و حجاب خود میسازی و بنا بر آن خیال تفریح می کنی
شمس تبریزی